هخامنشیان

هخامنشیان:
هخامنشیان یکی از سلسلههای باستانی ایران پیش از اسلام و از دودمان پارسها بودند. این سلسله تبار خود را به هخامنش میرسانند و سلسله خود را به اسم او، نامگذاری کردند. اگرچه هخامنشیان پیش از کوروش بزرگ نیز، در انشان و پارس با پادشاهان دیگری اداره میشدند؛ اما بهدلیل شکست مادها توسط کوروش و فتح لیدی و بابل توسط او و تبدیل پادشاهی هخامنشی به یک امپراتوری بزرگ، کوروش بزرگ را موسس سلسله هخامنشی میدانند.
شاهنشاهی هخامنشی نخستین و تنها پادشاهی بود که بخش بزرگی از جهان را برای بیش از دو سده یکپارچه کرد. شاهنشاهی ایران در بزرگترین گستره خود در سال ۴۸۰ پیش از میلاد هشت میلیون کیلومتر مربع (برخی آن را پنجونیم میلیون کیلومتر مربع میدانند[۲۰][۲۱]) از دره سند در هند تا رود نیل در مصر و ناحیه بنغازی در لیبی امروزی و از رود دانوب در اروپا تا آسیای مرکزی وسعت داشت که آن را تبدیل به وسیعترین امپراتوری باستانی تاریخ جهان کرد.[۲۷

پیروزیهای هخامنشیان باعث گستردگی قلمروی آنان به حدی شد که بهعنوان نخستین حکومت جهانی و بزرگترین امپراتوری جهان تا به آن زمان، شناخته میشود. این امپراتوری در بزرگترین گسترهٔ خود، بیش از ۴۴ درصد از جمعیت جهان را اداره میکرد که بالاترین شمار در میان شاهنشاهیهای تاریخ است.[۳۱][۳۲] شاهنشاهی هخامنشیان به یک نمونهٔ موفق برای اداره یک دولت جهانی تبدیل گردید و دستاوردهایی نظیر پادشاهی متمرکز، سیستم جادهای و پست مدرن، زبان رسمی، خدمات شهروندی و ارتش وسیع منظم توسط شاهنشاهیهای پسین تقلید شد.[۳۳] در تاریخ غرب، شاهنشاهی هخامنشی به عنوان آنتاگونیست تاریخ یونان و همچنین رهاییبخش یهودیانِ بابل به یاد آورده میشود. میراث این دولت و رد پایش بر روی تاریخ جهان از قلمروی آن بسیار فراتر رفت و بر روی تاریخ نظامی، فرهنگی، اجتماعی و دینی دنیا تأثیر چشمگیری گذاشت.[۳۴] فتح یهودیه توسط ایرانیان باعث این شد که شاهنشاهی هخامنشی در متون دینی یهودیان و مسیحیان از اهمیت زیادی برخوردار شود. تکامل مزدیسنا در این دوره باعث گسترش آن از شرق تا غرب گردید و همچنین میراث هخامنشی نقش پررنگی در سیاست و جنبشهای تاریخ معاصر ایران بازی کرد.[۳۵]
خاستگاه:
پارسیان مردمانی از اقوام ایرانی هستند که نزدیک به سه هزار سال پیش از میلاد به فلات ایران آمدهاند. پارسیان باستان از قوم آریایی پارس یا پارسوآش بودند که در سنگنوشتههای آشوری از سده نهم پیش از میلاد، نام آنان دیده میشود. پارسها همزمان با مادها به بخشهای باختری ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و منطقه اردلان جای گرفتند.[۳۶] با ناتوانی دولت ایلام، نفوذ خاندان پارس به خوزستان و بخشهای مرکزی فلات ایران گسترش یافت.
برای نخستین بار در سالنامههای آشوری شلمنسر سوم در سال ۸۳۷ پ. م، «پارسوا» در جنوب و جنوب باختری دریاچه ارومیه در منطقه اردلان سنندج تا روانسر در استان کرمانشاه نام برده شده است. برخی از پژوهشگران مانند راولینسن بر این ایده هستند که مردم پارسوآش همان پارسیها بودهاند. تصور میشود خاندانهای پارسی پیش از این که از میان درههای کوههای زاگرس مرکزی به سوی جنوب و جنوب خاوری ایران بروند، در این سرزمین، ایست کوتاهی نمودند و در حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد در بخش پارسوماش، روی دامنههای کوههای بختیاری در جنوب خاوری شوش در سرزمینی که بخشی از کشور ایلام بود، جای گرفتند. از سنگنبشتههای آشوری چنین بر میآید که در زمان شلمنسر (۷۱۳–۷۲۱ پ. م) تا زمان پادشاهی اسرحدون (۶۶۳ پ. م)، پادشاهان یا فرمانروایان پارسوا، پیرو آشور بودهاند. پس از آن در زمان فرورتیش (۶۳۲–۶۵۵ پ. م) پادشاهی ماد به پارس چیرگی یافت و این دولت را پیرو دولت ماد نمود.
هرودوت میگوید: پارسها به شش خاندان شهری و دهنشین و چهار خاندان چادرنشین بخش شدهاند. شش خاندان نخست عبارتاند از: پاسارگادیان، مارافیان، ماسپیان، پانتیالیان، دروسیان و گرمانیان. چهار خاندان دومی عبارتاند از: دائیها، ماردها، دروپیکها و ساگارتیها. از خاندانهای نامبرده، سه خاندان نخست بر خاندانهای دیگر، برتری داشتهاند و دیگران پیرو آنها بودهاند و پاسارگادها از همه برترند.[۳۷]
بر اساس نوشتههای هرودوت، هخامنشیان از خاندان پاسارگادیان بودهاند که در پارس جای داشتهاند و سر دودمان آنها هخامنش از فرزندان پرسئوس بوده است.[۳۸] پس از نابودی دولت ایلامیان به دست آشوربانیپال، چون سرزمین ایلام ناتوان شده بود، پارسیها از دشمنیهای آشوریها و مادیها استفاده کرده و انزان یا انشان را گرفتند.
این رخداد تاریخی در زمان چیشپیش شاه انشان و پارس روی داده است. با توجه به بیانیه کوروش بزرگ در بابل، میبینیم او نسب خود را به شاه انشان و پارس میرساند و او را شاه انزان میخواند.
پس از مرگ چیشپیش (شاه انشان و پارس)، کشورش میان دو پسرش «آریارمنه»، پادشاه پارس و کوروش یکم که بعدها عنوان پادشاه پارسوماش، به او داده شد، تقسیم شد. چون در آن زمان کشور ماد در اوج پیشرفت بود و هووخشتره در آن فرمانروایی میکرد، دو کشور کوچک تازه، ناچار زیر فرمان فاتح نینوا بودند. کمبوجیه فرزند کوروش یکم، دو کشور نامبرده را زیر فرمانروایی یگانهای درآورد و پایتخت خود را از انشان به پاسارگاد منتقل کرد. فرزند کمبوجیه، کوروش بزرگ بزرگترین پادشاه هخامنشی است.
با برآمدن پسر کمبوجیه، کوروش بزرگ، که به حق بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی دانسته میشود، تحول شگرفی رخ داد. وی در مدت تقریباً بیست سال در طی لشکرکشیهایی، ماد، لیدی و بابل، یعنی پادشاهیهای پرآوازهٔ آن روز جهان و سرزمینهای خاور پارس را فرمانبردار خویش ساخت و گسترهٔ جغرافیایی بزرگی تقریباً به اندازهٔ خاورمیانهٔ امروزین را، از ترکیه و سواحل مدیترانه تا مرزهای هند و از استپهای روسیه تا اقیانوس هند، زیر سیطرهٔ خود درآورد.[۳۹]
هرودوت و کتزیاس، افسانههای باورنکردنی دربارهٔ زادن و پرورش کوروش بزرگ (۵۲۹–۵۵۹ پ. م) بازگو کردهاند. اما آنچه از دیدگاه تاریخی پذیرفتنی است، این است که کوروش پسر فرمانروای انشان، کمبوجیه اول و مادر او ماندانا، دختر ایشتوویگو پادشاه ماد میباشد.
در سال ۵۵۳ پ.م. کوروش بزرگ، پارسها را علیه ماد برانگیخت. در جنگ بین لشکریان کوروش و ماد، چندی از سپاهیان ماد به کوروش پیوستند و در نتیجه سپاه ماد شکست خورد.[۴۱] پس از شکست مادها، کوروش در پاسارگاد شاهنشاهی هخامنشی را پایهگذاری کرد. دوران شاهنشاهی او از ۵۲۹–۵۵۹ پیش از میلاد است.
کوروش بزرگ که پادشاهی ماد را به دست آورد و برخی از استانها را به وسیله نیروی نظامی پیرو خود ساخت، همان سیاست کشورگشایی را که هووخشتره آغاز نموده بود، ادامه داد.
کوروش بزرگ دارای دو هدف مهم بود: در باختر تصرف آسیای صغیر و ساحل دریای مدیترانه و همهٔ جادههای بزرگی که از ایران میگذشتند و به بندرهای آن میرسیدند و از سوی خاور، تأمین امنیت.
در روز ۲۹ اکتبر سال ۵۳۹ پ. م کوروش بزرگ پادشاه ایران، امپراتوری بابل نو را شکست داد و آن سرزمین را تصرف کرد و برای نخستین بار در تاریخ جهان فرمان داد که هر کس در باورهای دینی خود و انجام آیین دینی خویش آزاد است، و بدینسان کوروش بزرگ قانون سازگاری بین دینها و باورها را پایهگذاری کرد و نخستین منشور حقوق بشر را بنیان نهاد. کوروش به یهودیان دربند در بابل، امکان داد به سرزمین یهودیه بازگردند که شماری از آنان به ایران کوچ کردند.[۴۲]
گسترش کشور و سرزمین
مقالهٔ اصلی: نبردهای کوروش بزرگ
پس از آنکه تهاجم کیمیریهای آناتولی، گردیوم پایتخت فریگیه را در سال ۶۷۶ پ. م ویران ساخت، لیدیه مهمترین پادشاهی منطقه بود. سارد، پایتخت لیدیه، در حدود هفتاد کیلومتری کرانهٔ غربی ترکیه کنونی قرار داشته است. کرزوس افسانهای بر لیدیه فرمان میراند و به سبب داشتن طلا و دادن هدیههای سخاوتمندانه به کاهنهٔ عبادتگاه دلفی مشهور شده بود. کرزوس پس از شنیدن پاسخ دو پهلوی دلفی که: «کرزوس پس از گذشتن از رود هالیس یک امپراتوری بزرگ را نابود خواهد کرد.» تشجیع شد که به ایرانیان حمله برد.[۴۳]
عموماً، آغاز جنگ ایران و لیدیه را در سال ۵۴۷ پیش از میلاد دانستهاند. در جنگی که بین کوروش بزرگ و کرزوس پادشاه لیدیه درگرفت، کوروش در «کاپادوکیه» به کرزوس پیشنهاد کرد که پیرو ایرانیان شود. کرزوس این پیشنهاد را نپذیرفت و جنگ بینشان آغاز گردید. سرانجام جنگ سختی در «پتریوم» پایتخت هیتیها روی داد، در این نبرد نظم اسبان لیدیایی بر اثر بوی شترهای ایرانیان از هم گسیخت. کرزوس به سمت سارد فرار کرد و در آنجا بست نشست. کوروش شهر را دوره کرد و کرزوس را دستگیر نمود. لیدیه گرفته شد و به عنوان یکی از استانهای ایران بهشمار آمد. هر چند باستانشناسان پس از هجده حفاری نتوانستند به ارگ کرزوس دست پیدا کنند، اما لایههای سوخته و پیکانهای مانده از حملهٔ ایرانیان را یافتند.[۴۴] کرزوس از این پس مشاور بزرگ هخامنشیان شد. پس از گرفتن لیدی، کوروش متوجه شهرهای یونانی شد و از آنها نیز، تسلیم بیاما و اگر را خواست که یونانیان نپذیرفتند. در نتیجه شهرهای یونانی یکی پس از دیگری گرفته شدند. رفتار کوروش با شکستخوردگان باعث خوشبینی مردم آسیای صغیر نسبت به او شد.[۴۵] کوروش، گرفتن آسیای صغیر را به پایان رساند و سپس متوجه مرزهای خاوری شد. زرنگ، رخج، مرو و بلخ، یکی پس از دیگری در زمره استانهای تازه درآمدند. کوروش از جیحون گذر کرد و به سیحون که مرز شمال خاوری کشور بود، رسید و در آنجا شهرهایی سختبنیاد، برای جلوگیری از یورشهای مردم آسیای مرکزی ساخت. کوروش در بازگشت از مرزهای خاوری، عملیاتی در درازای مرزهای باختری انجام داد. ناتوانی بابل، به واسطه بیکفایتی نبونعید، پادشاه بابل و فشارهای مالیاتی، کوروش را متوجه آنجا کرد. بابل بدون جنگ شکست خورد و پادشاه آن دستگیر شد. کوروش در همان نخستین سال پادشاهی خود بر بابل، فرمانی بر اساس آزادی یهودیان از بند و بازگشت به کشور و دوبارهسازی پرستشگاه خود در بیتالمقدس پخش کرد. او دیگر بردگان را هم آزاد کرد و به گونهای بردهداری را از میان برداشت.
مرگ کوروش بزرگ
مقالهٔ اصلی: مرگ کوروش بزرگ
در اثر یورش ماساژتها که یک ایل ایرانیتبار و نیمهبیابانگرد و تیرهای از سکاهای آن سوی رودخانه سیردریا بودند، به شهرهای شمال شرقی ایران، مرزهای شمال خاوری شاهنشاهی ایران مورد تهدید قرار گرفت. کوروش بزرگ، کمبوجیه دوم را به عنوان شاه بابل برگزید و به جنگ رفت و در آغاز پیروزیهایی به دست آورد. تاریخنویسان یونانی در داستانهای خود مدعی شدهاند که ملکه ایرانیتبار ماساژتها، تهمرییش[۴۶] او را به درون سرزمین خود کشاند و کوروش در نبردی سخت، شکست خورد و زخم برداشت و بعد از سه روز درگذشت و سپس پیکر وی را به پاسارگاد آوردند و به خاک سپردند. پس از مرگ کوروش بزرگ، فرزند بزرگتر او کمبوجیه به شاهنشاهی رسید.
البته گزنفون در کتاب خود مرگ کوروش را طبیعی آن هم در شهر پاسارگاد بیان میکند، همچنین تاریخ در مورد حجم این شورش اطلاعاتی به ما نمیدهد در ضمن باید توجه داشت که کوروش در این زمان در سن بالایی قرار داشته و نیازی نبوده که پادشاه بزرگی چون کوروش خود به میدان جنگ برود همانطور که در ۱۰ سال پایانی امپراتوری خود در هیچ جنگی حضور نداشته پس میتوان این احتمال را در نظر گرفت که کوروش سرکوب این شورش را به یکی از سرداران خود سپرده باشد و خود به میدان جنگ نرفته باشد.[۴۷]
کمبوجیه
مقالهٔ اصلی: کمبوجیه دوم
جانشین کوروش بزرگ پسرش کمبوجیه بود. اگر چه کمبوجیه فرمانروایی را در سال ۵۳۰ پیش از میلاد آغاز کرد که سال نشستن او بر تخت بود، نخستین سال رسمی شاهی او مطابق با نظام تاریخگذاری ویژهٔ ایرانیان در بهار سال ۵۲۹ پیش از میلاد آغاز شد. بزرگترین دستاورد هشت سال سلطنت او فتح مصر در سال ۵۲۵ پیش از میلاد بود.[۴۸]
چگونگی مرگ کمبوجیه هنوز هم مبهم و راز آمیز است. تنها این را میدانیم که او در تابستان سال ۵۲۲ پیش از میلاد، در فاصلهٔ ژوئیه و اوت، درگذشته است. کمبوجیه در بازگشت از مصر مرد؛ ولی برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه خویشاوندان میدانند اما روشن است که وی در راه بازگشت از مصر مرده است. بنا به کتیبهٔ داریوش اول، کمبوجیه «به مرگ خویش مرده است». این خود عبارتی گنگ و سؤالبرانگیز است و روشن نیست که او به مرگ طبیعی درگذشته یا آنکه خود خویشتن را از پای درآورده است. بنا به نوشتههای هرودوت و کتزیاس او بهطور تصادفی بر ران خود زخمی وارد آورد و از آن زخم مرد.[۴۹]
پس از مرگ کمبوجیه کسی وارث پادشاهی هخامنشیان نبود.
بر اساس گفتهای، کوروش بزرگ، در بستر مرگ، بردیا را به فرماندهی استانهای خاوری شاهنشاهی ایران گماشت. کمبوجیه دوم، پیش از رفتن به مصر، از آنجا که از احتمال شورش برادرش میترسید، دستور کشتن بردیا را داد. مردم از کشته شدن او خبر نداشتند و در سال ۵۲۲ پیش از میلاد شخصی به نام گئومات مغ که ظاهری شبیه به بردیا داشت (با این تفاوت که یک گوش آن بریده شده بود) خود را به دروغ بردیا و شاه ایران نامید. چون مردم بردیا را دوست داشتند و به پادشاهی او راضی بودند و از سویی هیچکس از راز کشتن بردیا آگاه نبود، دل از پادشاهی کمبوجیه برداشتند و پادشاهی بردیا (گئوماتا) را با جان و دل پذیرا شدند و این همان خبرهایی بود که در سوریه به گوش کمبوجیه رسید و سبب خودکشی او شد. برخی از تاریخنگاران نیز، کشته شدن بردیا را کار گئومات میدانند.
در نوشتارهای تاریخی از گئومات به عنوان بردیای دروغین یاد شده است. در کتیبه بیستون نزدیک کرمانشاه، گئومات مغ زیر پای داریوش بزرگ نشان داده شده است. داریوش شاه پس از دریافتن این رخداد به ایران میآید و بردیای دروغین را از پای درآورده، به تخت مینشیند.
کارهای گئومات مغ سبب سوء ظن درباریان هخامنشی شد که سرکردهٔ آنان داریوش، پسر ویشتاسب هخامنشی بود. هفت تن از بزرگان ایران که داریوش بزرگ نیز در شمار آنان بود، توسط یکی از زنان حرمسرای گئومات که دختر یکی از هفت سردار بزرگ ایران موفق به دیدن گوشهای بریده او شده بود، پرده از کارش برکشیدند و روزی به کاخ شاهی رفتند و نقاب از چهرهاش برگرفتند و با این خیانت بزرگ، او، برادرش و دوستان او را که به دربار راه یافته بودند، نابود کردند و به فرمانروایی هفتماهه او پایان بخشیدند.
پیش از آغاز فرمانروایی داریوش، گئومات به عنوان بردیا پسر کوروش ادعای پادشاهی کرد. داریوش پس از سرنگونی گئومات، بر تخت پادشاهی نشست. او در سرتاسر شاهنشاهی با شورشهایی روبهرو شد. یکی از رخدادهای اواخر زندگی داریوش، لشکرکشی بهمنظور فتح یونان و مجازات آتن و ارتریا بهدلیل شرکت در شورش ایونیان بود. به رغم آنکه لشکرکشیهای داریوش در نهایت به شکست در نبرد ماراتون انجامید، او موفق شد تراکیه را بار دیگر مطیع خود سازد و شاهنشاهی هخامنشی را از لحاظ مرزی بهوسیلهٔ فتوحاتش در مقدونیه، کیکلادها و جزیره ناکسوس و همچنین شهر غارتشدهٔ یونانی ارتریا گسترش دهد.
داریوش با تقسیم مناطق فتحشده به استانهای وابسته به هخامنشیان که توسط ساتراپها اداره میشد، شاهنشاهی را سامان داد. او ضرب سکههای هخامنشی را بهعنوان نظام پولی یکدستِ جدید سازماندهی کرد و زبان آرامی را در کنار پارسی، به زبان رسمی مشترک شاهنشاهی تبدیل کرد. او همچنین با ساخت راهها و معرفی سامانههای توزین و اندازهگیری استاندارد، شاهنشاهی را در وضع بهتری قرار داد. بهواسطهٔ این تغییرات، شاهنشاهی هخامنشی متمرکز و یکپارچه شد.[۴] داریوش در پروژههای سازندگی سرتاسر شاهنشاهی نقش داشت؛ این پروژهها عمدتاً بر شوش، پاسارگاد، تخت جمشید، بابل و مصر متمرکز بود. بهمنظور ثبت فتوحاتش، داریوش سنگنوشته بیستون را در کوه بیستون تراشکاری کرد که بعدها مدرک مهمی برای زبان پارسی باستان شد.
داریوش در ۴۸۶ پیش از میلاد درگذشت. جسد او را مومیایی و در نقش رستم که او در حال آمادهسازی آن بود، دفن کردند.[۵] به داریوش در کتابهای حجی، زکریا، و نحمیا (متعلق به کتاب علمی مقدس عبری) اشاره شدهاست.
دلایل نابودی هخامنشیان:
عامل دیگر را می توان در تضعیف جایگاه ارتش در شاهنشاهی دانست؛ شاهنشاهانی چون داریوش دوم و اردشیر دوم چارهی هرکار را با توجه به ثروت بی کرانی که داشتند، دادن پول می دانستند. در نتیجه جایگاه ارتش تنزل کرده و ارتش در کشورهای خوربری آسیای کهین از سربازان مزدور بویژهیونانی بهره می بردند، همچنین در چندین مورد همین مزدوران یونانی به ارتش خیانت کردند. مشکل دیگر تعلیم ندیده بودن بخشی از سربازان ارتش بود؛ چون مدت ها بود که در شاهنشاهی لشکرکشی بزرگی پدید نیامده بود و در امور ارتش اهمال می شد و نیروی اصلی ایران در پادگان های کشورهای مختلف پراکنده بود و چون جنگ قدرت نیز وجود داشت، داریوش تنها می توانست به پول گنجینهی خود متکی باشد تا آنکه لشکری پدید آورد که سربازان آن تنها فنون آغازین جنگ را بلد باشند، در صورتی که اسکندر گجسته مدت دوسال صرف گردآوری سپاه و همچنین آموزش سربازان سپری کرد که در این مدت دربار آشوب زدهی ایران آشفته بود. با این همه شکست های ایران در برابر اسکندر گجسته نباید به منزلهی دلیل ویا حتی علامت معنی دار درهم شکستگی لشکری شاهنشاهی داریوش نگریسته شود.[۱]
عامل دیگر را می توان در تضعیف جایگاه ارتش در شاهنشاهی دانست؛ شاهنشاهانی چون داریوش دوم و اردشیر دوم چارهی هرکار را با توجه به ثروت بی کرانی که داشتند، دادن پول می دانستند. در نتیجه جایگاه ارتش تنزل کرده و ارتش در کشورهای خوربری آسیای کهین از سربازان مزدور بویژهیونانی بهره می بردند، همچنین در چندین مورد همین مزدوران یونانی به ارتش خیانت کردند. مشکل دیگر تعلیم ندیده بودن بخشی از سربازان ارتش بود؛ چون مدت ها بود که در شاهنشاهی لشکرکشی بزرگی پدید نیامده بود و در امور ارتش اهمال می شد و نیروی اصلی ایران در پادگان های کشورهای مختلف پراکنده بود و چون جنگ قدرت نیز وجود داشت، داریوش تنها می توانست به پول گنجینهی خود متکی باشد تا آنکه لشکری پدید آورد که سربازان آن تنها فنون آغازین جنگ را بلد باشند، در صورتی که اسکندر گجسته مدت دوسال صرف گردآوری سپاه و همچنین آموزش سربازان سپری کرد که در این مدت دربار آشوب زدهی ایران آشفته بود. با این همه شکست های ایران در برابر اسکندر گجسته نباید به منزلهی دلیل ویا حتی علامت معنی دار درهم شکستگی لشکری شاهنشاهی داریوش نگریسته شود.[۱]
می توان گفت که شاهنشاهی در رکود، آمادهی برابری با چالش نظامی و استراتژیکی به این اهمیت نبود و از آن هنگام که در برابر پادگان هخامنشی،یک رقیب مصمم به جنگ تام و کامل، پا به سرزمین های آسیای کهین نهاد، راندن وی بی نهایت دشوار شد، چه از آن پس دشمن بود که از مواضع استراتژیک هخامنشی بهره می برد.[۲] از بعد روانی جنایت های خاندانی پدید آمده در روزگار اردشیر سوم و پس از آن نیزعاملی در سرنگونی شاهنشاهی است، چنانکه دربارهی ساسانیان نیز این امر صادق است.
کردار ناشایست اردشیر سوم در سرکوب شورش های کشورهای شاهنشاهی در لبنان و مصر نیز دست کم در سرنگونی کشورهای خوربری شاهنشاهی عامل مهمی بوده است. گذشته از مردم ایرانیعنی بخش خاوری شاهنشاهی از دجله به این سو، دیگر مردمان کشورهای شاهنشاهی نیز، شاهنشاه را دوست می داشتند و وی را چون سرپرست نیکی می پنداشتند؛ به همین دلیل شاهنشاهی هخامنشی در روزگار قدرت، تنها نظام جهانی پایدار در تاریخ جهان به شمار می رود. اما بر اثر سستی شاهنشاهانی چون داریوش دوم و اردشیر دوم شورش هایی در برخی کشورها پدید آمده بود، در نتیجه اردشیر سوم که تندخود نیز بود در سرکوبی این شورش ها چنان شدت عمل به خرج داد که مردم این کشورها دیگر هخامنشیان را دوست نمی پنداشتند و مردم کشورهایی چون لبنان و مصر در جستجوی کسی بودند تا آنها را از دست هخامنشیان آزاد کند؛ با آمدن اسکندر این مردم او را همچون آزادکننده ای می دانستند (به همین دلیل گرفتن شهرهای لبنان و همچنین مصر به سادگی انجام شد.) غافل از آنکه اسکندر بلایی اسمانی بود که بر سر مردم متمدن جهان آن روز فرود آمد.
در میان دلایلی که برای ناتوانی شاهنشاهی و پیروزی اسکندر آورده اند، تاکید بر بحران ساختاری ناشی از اقتصاد خراجگذاری است که سخت بر اقوام تابع سنگینی کرده، موجب ناخشنودی و رویگردانی از شاه بزرگ شده است و پیشگام آن اومستد است. این نگره نادرست است و عصر هخامنشی موجب تهی دستی در کشورهای گوناگون نشده است. مجموعه ذخایری که اسکندر از پایتخت های بزرگ شاهنشاهی گردآوری کرده، بسیار پایین تر از رقم حاصل جمع فرضی خراج ها از عصر داریوش بزرگ تا داریوش سوم بوده است و نمی توان گفت که باج های دریافتی، دیگر به جامعه بر نمی گشت و آن سبب فقر شد. شاهنشاهی داریوش سوم، دولت محتضر و مردودی نیست که گاهنویسان نمایانده اند، چه در زمینهی اقتدار و شوکت شاه بزرگ و چه در قلمروی مالی و نظامی،یا تلاش های تولیدی کشورهای گوناگونیا همکاری سرآمدان محلی، هیچ عاملی نشان نمی دهد که قابلیت های درونی و فطری شاهنشاهی از داریوش بزرگ تا سوم در معرض تباهی واقع شده باشد، هرچند که شاید در آنها سستی پدید آمده بود.[۳]